روز میلاد نفسم
عزیز دلم میخوام اینجا از خاطره ی شیرین اومدنت بنویسم... اولین بار که فهمیدم خدا تورو بهمون داده اصلا باورم نمیشد..فکر میکردم خواب میبینم ..با اینکه منو بابایی منتظر اومدنت بودیم .. خاله سمیرا اون روز خونه ما بود .وقتی بهش گفتم اولش فکر کرد سر به سرش میزارم...خیلی خوشحال شده بود و از ذوقش با تلفن همه رو خبر دار کرد.. ظهر هم منتظر اومدن بابایی از سر کار بودیم که ببینیم چه حالی داره..بابایی هم مثل ما خوشحالیش از چشاش پیدا بود وخاله سمیرا کلی سر به سرمون گذاشت... نمیدونی هنوز ندیده چقدر دوست داریم.. نمیدونستیم دخملی یا پسر..بابایی میگفت فرقی نمیکنه چی باشه ولی من میدونستم که دلش پسر میخواد... اولین بار که واسه دیدنت رفتم سونو ١٣...
نویسنده :
مامانی
18:15